هر بار به محمد زنگ میزند، گریه میکند، درددل میکند، سفرهی دلش را باز میکند...
به من که زنگ میزند، یخ چهرهی من چنان بلایی سرش میآورد که نمیتواند دهان باز کند. دلم برای خودم و او میسوزد!
به من که زنگ میزند، یخ چهرهی من چنان بلایی سرش میآورد که نمیتواند دهان باز کند. دلم برای خودم و او میسوزد!
جمعه 86 اسفند 3
, ساعت 2:31 عصر |[ پیام]